Tuesday, July 10, 2007

کلید


از اتاق بیرون اومدم. در رو پشت سرم بستم و کلید رو هم داخل زبانه قفل کردم تا در رو قفل کنم اما کلید نچرخید، این در اتاق کانون همیشه مشکل درست می کنه چون زیاد با کلید میونه خوبی نداره و همیشه باید چند بار باهاش ور بریم تا قفل بشه. من هم شروع کردم به ور رفتن و چرخوندن کلید، اما این بار مثل همیشه نبود، با یه انبردست هم چند بار روی قفل نیمه بیرون اومده کوبیدم تا شاید کمک کنه کلید تو قفل بچرخه، اما اثر نکرد. حدود 10 دقیقه معطل شدم و هنوز نتونسته بودم در رو قفل کنم، می خواستم بی خیال بشم و برم. باز هم سعی کردم اما قفل اصلا به روی خودش نمیاورد، چشمام رو بستم و سعی کردم وانمود کنم با تمرکز و با نیروی ماوراء طبیعی میشه قفل رو از لجاجت منصرف کرد اما هنوز کلید تو قفل نمی چرخید، اعصابم به هم ریخته بود و کلی معطل شده بودم، کاری از دستم بر نمیومد.

از اون طرف ساختمون یه دختر از پله ها بالا میومد. من هم این وسط کنجکاو شدم که ببینم کیه و میشناسمش یا نه، دستم روی کلید بود که هنوز تو قفل نمی چرخید و از دور به دختر نگاه می کردم که داشت به پاگرد می رسید که بعد از اون صورتش دیده میشد. صورت دختر رو دیدم، نمی شناختمش. به قفل نگاه کردم، بسته شده بود.

کلید توی دستم، بی اینکه حواسم باشه، چرخیده بود.

No comments: