Tuesday, August 28, 2007

پاریس جشن بیکران


« وقتی وارد ميشو شديم غذای خوبی خورديم؛ اما وقتی صرف غذا به پايان رسيد و ديگر پای گرسنگی در بين نبود، سوار اتوبوس که شديم، حسی که به گرسنگی شباهت داشت همچنان باقی بود. وقتی به اتاق آمديم باقی بود، وقتی به تخت رفتيم و در تاريکی عشق ورزيديم باز باقی بود. چهره ام را از مهتاب به سايه بردم، اما نتوانستم بخوابم و بيدار ماندم و به آن انديشيدم. هر دو مان دوباره بيدار شده بوديم و همسرم اکنون زير نور ماه در خواب نوشين بود. بايد به ماهيتش پی می بردم، اما بيش از حد ابله بودم. آن روز صبح وقتی بيدار شده و بهار کاذب را يافته بودم و صدای نی بزچران را همراه گله بزش شنيده بودم و بيرون رفته و روزنامه اسب دوانی را خريده بودم، زندگی بسيار ساده می نمود.
اما پاريس شهر بسيار پيری بود و ما جوان بوديم و آنجا هيچ چيز ساده نبود؛ نه فقر، نه پول بادآورده، نه مهتاب، نه درست و غلط، و نه صدای تنفس کسی که زير مهتاب در کنارت خوابيده بود. »

توصیه می شود : "پاریس جشن بیکران" ارنست همینگوی

3 comments:

Anonymous said...

ایول... میخونیم چشم. منم جات خالی چند شب پیش بالاخره فیلم Paris je t'aime رو دیدم. داستان های عاشقانه کوتاه در پاریس. خیلی خدا بود. اون تیکه برادران کوئن رو که میدیدم همش یاد تو بودم....

ehsan said...

آره مخصوصا از همون خیلی خوشم اومد. خدا بود !!! :))
ولی من با بقیه ش زیاد حال نکردم.
یعنی توقع دیدن چیز بهتری رو داشتم. مثلا گاس ون سنت و تایکر زیاد به دلم نچسبیدن !
در عوض از کارWalter Salles و Alexander Payne خوشم اومد.
راستی به زودی یه مطلبی درباره کتاب "آیا آدم آهنی ها خواب گوسفند برقی می بینند ؟" می نویسم.
بخون نظر بده :)

Anonymous said...

in bakhsh az ketab ke neveshti mano yade ye tike az ye sher andakht migoft:...bari...zendegi sakht sadast...va pichide..niz ham.
etefaghan in shere ro mikhastam avale ketabe mane ou barat benevisam.rasty tavalodet mobarak ;-) :-D...