Monday, September 03, 2007

پرواز شب



«او این سینه برهنه ستبر را که مانند پیکره ناوی تنومند و زیبا بود می ستود. همراه زندگی، او در این تخت بزرگ آرمیده بود همانند ناوی که در لنگرگاهی آرمیده باشد و برای آنکه خواب و رویاهایش آشفته نگردد زن با انگشتان بهشتینش چین و شکن ها را هموار می نمود و سایه ها و امواج طوفان را می زدود و خوابگاه را چون دریایی بی چین و شکن آرام نگه می داشت.
همسر خلبان از جای برخاست. پنجره را گشود و نسیم شبانه را به چهره پذیرفت ... روشنی چراغهای افروخته اش به نظر بیهوده می آمد. هنگامی که از خواب غبارآلودش برخاست، زن بازوان پرنیروی او را که ساعتی بعد پست اروپا را به آسمان خواهد برد باز می نگریست ...
این مرد از تمامی دامهای مهربانی این زن نیز می گریخت. زنی که او را غذا می داد. برایش شب زنده دار بود، و نوازشش می کرد نه تنها برای خویشتن بلکه همان گونه برای این شبی که در میانش خواهد گرفت ... او مرد را در بندهای لطیف عشق، موسیقی و گل نگه داشته بود، ولی اینک هریک از بندها و پیوستگی ها یکایک از هم می گسست و فرو می افتاد و به نظر می آمد که مرد از گسیخته شدن آنها رنجی نمی برد ...
ولی زن می دانست که از هم اکنون او در حرکت و پیشروی است و شانه های فراخش سنگینی شب را به دوش می کشد ...»

همچون این کلمات، اگزوپری در این کتاب با چنان نیرویی سخن می گوید که ما خود را با خلبانان در آسمان می بینیم و در اضطراب همسرانشان شریک می شویم گویی خود در چنین صحنه ای حضور داشته ایم. از مخاطرات سفرهای هوایی شبانه نگران و از لذات مناظر ناب آسمانی شب بهره مند می شویم و با عواطف و احساسات ناب انسانی آشنا می گردیم.
و در تمام لحظات کتاب عشق به پرواز، آسمان و اوج گرفتن به شکلی ملموس و تقدیس گونه موج می زند تا اینکه با چنین عشقی به انسانی دیگر قرین می شود.

توصیه می شود : « پرواز شب» آنتوان دو سنت اگزوپری

1 comment:

Anonymous said...

از پرواز شب فقط همون چند سطری رو که دوره ی دبيرستان تو کتاب ادبياتمون بود رو خوندم حالا کتابش که هست اگر فرصتش هم بود حتما ميخونم