Wednesday, May 30, 2007

حمایت از کودکان کار در شریف

چون وقت ندارم و الان کلاسم شروع میشه خلاصه میگم ...

ابنجا جلوی بوفه س ... جمعیت تلاش برای جهان شایسته کودکان

Tuesday, May 29, 2007

Beautiful World of Children

نشریه ای به نام پرگار


امروز تو دانشگاه دیدم که عده ای اوراقی پخش می کنن : گاهنامه پرگار + +
خوندمش و از اینکه کسانی هستن که اینطور خودشون رو به نفهمی و ( به قولی کوچه علی چپ) زدن کلی تعجب کردم و حرص خوردم !
این نوشته رو اونایی بخونن که این گاهنامه رو خوندن یا نوشتن یا ..

بودن یا نبودن، مسئله این است ...
با مقایسه ای که بین ایران و کتاب «براندازی رژیم های اقتدارگرا» می کنه، اینجور به نظر میاد که حداقل قبول کرده که در ایران یک رژیم اقتدارگرا حکمفرمایی می کنه ! ولی سوال اینجاست که در چنین حکومتی در صورتی که حق یه معلم یه کارگر یا یه دانشجو یا یک زن پایمال بشه چطور می تونه برای بدست آوردن حق خودش اعتراض کنه و کسی بهش تهمت براندازی رژیم نزنه !؟ که تو این گاهنامه به صراحت ادعا می کنه هر اعتراضی هدفش براندازیه ! و اصلا هم به حق مردم و اصناف کاری نداره !! و بعد هم این حوادث رو به انتخابات پیش روی مجلس مربوط می کنه و به روی خودش نمیاره که تو این چند سال هر بار چنین حوادثی داشتیم که از بی مسئولیتی مسئولین بوده نه با هدف انتخاباتی !!!

انجمن اسلامی و اراذل
این یکی که دیگه شاهکاره ! ادعا می کنه انجمن مخالف دستگیری اراذل و اوباشه ! درحالیکه حرف بر سر اینه که پلیس تنها وظیفه بازداشت و دستگیری داره نه قضاوت و اجرای حکم اونم در ملا عام بدون داشتن هیچ محکمه و قضاوتی ! کار پلیس و نیروی انتظامی دستگیری اوباشه نه کتک زدن و انجام چنین اعمال قبیحانه و زشتی، که با این حساب فرق اوباش و پلیس چیه ؟! اگه قراره پلیس هم غیر قانونی به برخورد با افراد بپردازه (حتی اگه این افراد مجرم باشن که باید اول جرمشون ثابت بشه و حتی اگه جرم این افراد هم محرز شده باشه باید تو یه محکمه عادلانه مورد قضاوت قرار بگیرن وگرنه این دادگاه ها رو که برای خنده درست نکردن ؟!) درحالیکه این گاهنامه به حساب احساسات عده ای (هرچند به حق) این حق رو به پلیس میده که با مجرمان هر برخوردی که دوست داره بکنه، اگر قانون قراره بر اساس احساسات آدم ها برقرار بشه هرکسی میتونه به دلخواه هر کس رو که ازش متنفره بکشه !!! و لابد کارش کاملا هم قانونیه دیگه، نه ؟!
در ضمن تو این مطلب اراذل و اوباش و فمینیست ها و مدافعین حقوق بشر رو با هم تو یه دسته میذاره که به قدر کافی احمقانه هست که لازم نباشه چیزی بگم !

حقوق بشر برای ماست
البته مسلمه که دود سیگار همون قدر برای انسان مضره که مشت و لگد و تهمت و افترا ! همون قدر که آبروی یک انسان رو زیر سوال ببرن و به نیمی از جامعه توهین کنن. مسلما دود سیگار خطرناک تر از اینه که با چوب و چماق تو سر کسی بزنن یا از زندگی و تحصیل محرومش کنن یا به حریم خصوصی ش تجاوز کنن یا مثلا فرزند کسی رو ازش بگیرن یا بهش اجازه دفاع از خودش رو ندن یا به اتهامات واهی باهاش برخورد فیزیکی کنن یا .....
و در این شکی نیست که دود سیگار مهمترین مشکل در کشور ماست !

پروژه اندلس ایرانی ...
کلی توضیحات و کلمات و تواریخ نوشت که آخرش بگه «ما حق داریم که با زور و تهدید حجاب سر مردم کنیم» غافل از اینکه اگر دین دین است و حجاب حجاب، پس زور این وسط چه نقشی می تونه داشته باشه ؟ .... فقط برای اینکه ما پیشرفت کنیم باید به زور پوششی رو تن مردمی کنیم که اعتقاد داریم به قدر کافی باهوش و باشعور هستن که باعث پیشرفت کشور بشن اما هنوز شعور انتخاب لباس رو ندارن ! و برای اثبات این حرف چه مثال ها که نیاورد از اینکه هر پسر مسلمون 3 4 تا دوست دختر مسیحی داشته ! نمیدونم با این اراجیف چی رو میشه ثابت کرد !

بوی جنجال ...
اینکه میگه تو هیچ اعتراضی علیه نشریات امیرکبیر اسمی از هیچ گروهی برده نشده به قدر کافی دروغ شاخداری هست که لازم نباشه جمله ای بگم !
جلوتر هم اعلام می کنه که دانشگاه ها به باشگاه سیاسی احزاب تبدیل شده بود در حالیکه از وجود یک نهاد غیر دانشجویی و غیر قابل حذف در دانشگاه ها حرفی نمیزنه. و جای دیگه با وقاحت تجاوز به خوابگاه های دانشجویی رو با تهمت به تلاش اصلاح طلبان برای کسب قدرت بیشتر معرفی می کنه ! و از مسببان این حادثه با چشمپوشی میگذره ...
و در انتها خود مطلب به خوبی روش کار افرادی چون خودشان را توضیح می دهد «...می توانید بنشینید و بسان گذشته دیگران را متهم به انواع تهمت های ناروا کنید ولی این روش علاوه بر آنکه عاقلانه نیست مدت زمان زیادی است که تاریخ انقضایش هم گذشته است.»

Wednesday, May 23, 2007

سادگی


شايد هيچ چيز بهتر از سادگي نيست.

هر چيز هر چقدر هم پيچيده و مبهم و كنايه آميز، پس از مدتي جذابيت خودشو از دست ميده و حوصله آدم رو سر ميبره. اما چيزي كه ساده باشه جذابيتش كم نميشه بخاطر اينكه از اول هم جذابيتي بيشتر از اوني كه درخورش بوده كسب نكرده. هموني هست كه بوده و تكليف ما باهاش روشنه، راحت بدست مياد و ميشه باهاش ارتباط برقرار كرد و به وجودش پي برد. جذابيتش در همين سادگي ارتباط با اونه ...

اوهام - چو باد


اوهام - چو باد

(4.20 MB)

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر می​گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

پ.ن. میدونم که خیلی قدیمیه ولی ... خیلی قشنگه

Tuesday, May 22, 2007

امین جان دیروز، بلای جان امروز


همیشه وقتی صحبت از پلیس میشد یاد امنیت و حفظ جان و مال و حقوق مردم می افتادم، اما مدتیه که دیگه نمیشه اینجور فکر کرد. با کارهایی که به اسامی و اهداف مختلف اجرا میشه و معلوم نیست (شاید هم معلومه) که هدف از این کارها چیه ؟ اگه قرار بر برقراری امنیت و آرامشه چرا این شکلی ؟ چرا با نظرسنجی ؟ اگه برقراری امنیت وظیفه نیروی انتظامیه، چرا برای این کار از مردم نظرسنجی میکنه ؟ این خیلی بی معنیه که برای انجام وظیفه نظر سنجی کنیم، مگر اینکه هدف اون انجام وظیفه نباشه، این باشه که به بهانه انجام وظیفه مجوز اجرای اعمالی گرفته بشه که قانونی و مجاز و حتی عرفی نباشه، وگرنه استدلال نظر موافق مردم با نشون دادن آمار نظرسنجی چیزی جز یه کار بیهوده نیست ... و حالا با این طرز برخورد هایی که تو این مدت پلیس با مردم داشته میشه مهر تاییدی بر این نظرات زد ! اگه قرار بر حفظ امنیت و برقراری آرامش برای مردمه چرا هر روز این مردم هستن که ناراضی هستن و بیشتر نگران میشن و این مردم هستن که مورد ضرب و شتم و تهمت و توهین قرار می گیرن ؟ پارسال بعد از برخورد نیروی انتظامی با زنان در تجمع میدان هفت تیر که به اون شکل و با اون وسایل به جون مردم افتادن باید به این فکر می کردیم که پلیس داره امنیت کی رو تامین می کنه ؟

وقتی وقاحت به اوج خودش می رسد


ببخشید که بازی خونین شد


سردار احمدی مقدم! خيالت راحت، اين عكس در روزنامه چاپ نمي شود


درگيري خونين پليس با زنان در ميدان هفت تير تهران



Wednesday, May 16, 2007

فراخوان نمایشگاه عکاسی با موبایل


دریاب


هر روزم به تكرار مي گذرد.
خنده ها و سر تكان دادن هاي روزانه، حال و احوال پرسيدن هاي توقف نيافتني، گفت و گو ها، جر و بحث ها و مسخرگي هاي هميشگي، اين چيزهاي هميشگي تكرار مي شوند و كم كم نسبت به آن ها از هر حسي خالي مي شوم، عادت كرده ام كه با لبخند سلام كنم و با سر تكان دادن بگذرم...
اي كاش روزي اين سقف بشكند.
روزي كه با فرياد بخندم
روزي كه با كلاه بافتني قرمز در خيابان ها بچرخم
روزي كه با فرياد هوار بكشم
روزي كه با يك فنجان چاي داغ در دست به صندلي لم بدهم و در بيخيالي و بيحالي به چشمان آن طرف ميز خيره شوم و هيچ نگويم تا فرا رسيدن لحظه نوشيدن يك جرعه ديگر ...

پ.ن. برای اینکه یه وقت خدانکرده سوءتفاهم نشه، بگم که این نوشته رو خیلی وقت پیش نوشته بودم ...

قلب تاریکی

The Darkness Inside…
Inside every one of us

هميشه در درون شري هست، اگر با دقت به اعماق وجود خودمون نگاه كنيم همواره بارقه اي، جرقه اي يا اثر و گوشه چشمي از اين شرارت رو مي تونيم پيدا كنيم. انگار اين جزئي از وجود آدميزاده، و بدون اين خاصيت ديگه آدم، آدم نيست.
و وقتي كه ناگهان با اين درون روبرو ميشيم و اون رو به چشم مي بينيم و حس مي كنيم، چه لحظه ي عظيميه !
اتفاقي كه در قلب تاريكي مي افته و مارلو با اين جنبه از وجود خودش در شخص ديگه اي روبرو ميشه و در اون لحظه س كه به قول خودش با دیدن تاریکی به روشنايي ميرسه ...
«به قدر کافی تیره هم بود-و ترحم انگیز- به هیچ رو غیرعادی نبود- چندان هم روشن نبود. و با اینهمه انگار نوعی نور تابانید.»
كتاب فوق العاده اي بود، و البته خوندنش هم سخت ...
با ترديد (به خاطر سخت خونده شدن) ... توصيه مي كنم : "قلب تاريكي" جوزف كنراد

Saturday, May 05, 2007

If I ...



ديشب داشتم يه آهنگ از فيلم Amelie رو مي شنيدم، خيلي زيبا بود و كم مونده بود اشك از چشم هام سرازير بشه، يكدفعه با خودم فكر كردم چه حيف ميشد اگه صد سال عمر مي كردم ولي چنين آهنگي رو نمي شنيدم و چنين حسي رو درك نمي كردم، انگار واقعا زندگي يه چيزي كم ميداشت.
چند تا آهنگ ديگه هم گوش كرده بودم كه براي من چنين حسي داشتن، با خودم فكر كردم چه ناراحت كننده س، چون بهر حال هميشه آهنگ هاي زيبا، فيلم هاي ديدني، مناظر بي نظير، احساسات فراموش نشدني و طعم ها و لحظاتي خواهند بود كه پس از يكصد سال باز هم نخواهم توانست همه اون ها رو درك كنم و هميشه چيزي براي اينكه لذات زندگي تكميل نشن وجود خواهد داشت، هميشه موقع از دنيا رفتن چيزهايي هست كه خواستيم و بهشون نرسيديم، اما بدتر از اونا چيزهايي هستن كه هيچ وقت باهاشون روبرو نشديم، از وجودشون بي اطلاعيم و بدون هيچ تصوري از اون ها از دنيا ميريم. فقط فكر كنين بهترين لحظه اي كه تو زندگي داشتين براتون اتفاق نيافتاده باشه، هيچ وقت غصه نداشتن اون رو نمي خورين چون نمي دونستين كه براتون اتفاق نيافتاده.
حتي فكر كردن به اينكه از اين دنيا ميريم بدون اينكه بخش عظیمي از لذت هاي اون رو درك كنيم بقدر كافي ناراحت كننده هست ...