Monday, April 30, 2007

پیکاسو یکی صد تومن !


این برنامه شب شیشه ای هم خیلی خوبه ها ! کلی به بروز شدن بلاگم داره کمک می کنه !
چند شب پیش تو این برنامه جواد شمقدری مشاور رئیس جمهور اومده بود و حرف های خیلی بامزه ای میزد. نمی خواستم چیزی ازش بنویسم ولی اینقدر این گفت و گو نکات داشت که دیدم حیفم میاد چیزی نگم و حالا یه جاهاییش که یادم میاد رو اینجا میگم اما این رو هم بگم که تمام جملات این آقا رو میشد در اینجا ذکر کرد خلاصه چیزی نگفت که نشه از کنارش گذشت. حتی از گفت و گو با مسعود ده نمکی هم خیلی بهتر بود !
شمقدری یه جا گفت "مثل فیلم 300 در ایران فیلم ساخته میشه و به ایرانی توهین میکنه تا بره خارج جایزه بگیره و کارگردان با پول جایزه ش بیاد تو ایران ویلا بخره، نوش جونش" !!! ... هم حدی داره ! این مسلمه که تو هر کشوری کسی که بخواد پول در بیاره به نفعشه که از سیاست های کشورش حمایت کنه ! پس اگه این کارگردان پول میخواست خیلی راحت تر می تونست بهش برسه، خیالت تخت ! با اینحال من که یادم نمیاد چه فیلمی از ایران بوده که مثل 300 به ما توهین کرده باشه و جایزه هم برده باشه تا اندازی ای که پول خریدن یه ویلا برای کارگردان (و نه تهیه کننده) در اومده باشه !
درباره فیلم به نام پدر گفت که بهتر بود که مین هایی که زیر پای دختره میره عراقی می بودن یا اسرائیلی می بودن ! خب بیا تو فیلمنامه رو بنویس اون وقت به جای به نام پدر لابد اسم فیلم میشد به نام اسرائیل !!! بعد هم گفت این فیلم نشون میده که چطور یه کارگردان هدفش رو گم می کنه ! خب خوبه دیگه تا وقتی کارگردان از یه چیزهایی حمایت کنه داره روی هدفش حرکت می کنه اما اگه حرفش به سلیقه ما نخوره پس لابد هدفش رو گم کرده ! حداقل بهتره بگی هدف من رو گم کرده نه هدف خودش رو !
یه جا هم گفت این قضیه بدحجابی مثل این می مونه که "یه منظره زیبا و قشنگی هست که ما می خوایم به یه عده نشون بدیم متنها اونا چشم و گوششون رو بستن ! هرچی هم می گیم که این طرف منظره قشنگی داره کسی نمی بینه، اما اگه ببینه خودش هم می دونه که خیلی زیباست" ! لابد حالا باید با زور چشم یارو رو باز کنیم و ببندیمش به چوب و با کبریت چشماشو باز نگه داریم تا منظره رو ببینه، نه ؟ یکی نبود بهش بگه تو از کجا می دونی ؟ شاید اون منظره رو دیده و خوشش نیومده. شاید اصلا از این مناظر که تو خوشت میاد اون خوشش نمیاد، دیگه خوش اومدن که زورکی نمیشه. تازه اگه داریم راجع به حجاب صحبت میکنیم که قطعا تمام مردم ایران که هیچ حتی تمام مردم دنیا حجاب رو دیدن پس مسخره س که هنوز داری می گی اگه ببینه حتما خوشش میاد و چشماشو بسته ! مثل یکی از فامیل های ما که بعد از 20 سال هنوز غذایی می پزه که بچه میخوره و خوشش نمیاد و میگه این یه بار رو بخور، اگه بخوری می بینی که دوست داری !!
اینو هم گفت که ایرانیان قدیم زمان زرتشت با حجاب بودن و همین چادر هم شاید اصلا از اثرات همون موقع هاست !! ... کدوم کار ما تو این مملکت به ایرانیان قدیم رفته که حالا میخوایم حجاب رو مثل زرتشت اجرا کنیم ؟!!! تازه از کجا معلوم که اون موقع دین چقدر زوری بوده یا حجاب چقدر اجباری بوده باشه. خب پس با این حساب باید بگیم زنده باد آتشکده ها دیگه ! تازه از سخنان کوروش و داریوش (آزادی دین و عقیده و ..) چقدرش رو رعایت می کنیم که میخوایم حجابش رو ملاک عمل قرار بدیم ؟
بعد هم گفت در فیلم هایی که مثل 300 در ایران ساخته شده "نشون میدن که تمام زن های ایرانی مشکل اخلاقی دارن" ! من که یادم نیست تو فیلمی بیشتر از سه تا زن دیده باشم چه برسه به اینکه بگه تمام زن های ایرانی مشکل دارن و در خارج هم اکران شده باشه !!! یه جا هم گفت "زن ایرانی رو بدبخت و دچار مشکلات نشون میدن" ! خب نکنه ایشون فکر می کنن که تمام زن های ایرانی خوشبختن و مشکلی ندارن و داره خیلی بهشون خوش میگذره ! لابد هم واسه همین فکره که هیچ زنی نباید به هیچ چیزی اعتراض کنه و هیچ حرفی بزنه دیگه، نه ؟
یه اظهار نظر باحال هم داشتن ایشون که گفتن "اینکه فیلمساز ما فیلم با مضمون ضد ایرانی و با توهین به ایران میسازه اینه که تو ایران بهش پول نمیدن، این فیلم رو میسازه که بره خارج جایزه بگیره" و لابد با پولش حال کنه ! لابد تمام فستیوال های سینمایی خارجی به موضوعات ضد ایرانی حسابی جایزه میدن !! پس حتما بید مجنون و رنگ خدا و بچه های آسمان هم دارای مضامین ضد ایرانی بودن که تونستن کلی جایزه بگیرن !!! جالبتر اینکه گفت مثلا برخلاف فیلمسازی، نقاشی هزینه ای نداره چون نقاش با یه تابلو و یه قلم مو نقاشی می کشه ! مشاور هنری رئیس جمهور و ببین که چقدر راجع به نقاشی اطلاعات داره !! من تا حالا فکر می کردم نقاش به رنگ هم احتیاج داره و نمی دونستم با 1000 تومن میشه پیکاسو شد !
بعد هم برای تایید اینکه باید فیلم های با مضامین ایرانی (البته منظورش همون اسلامی بود) بسازیم گفت که دنیا امروز تشنه شنیدن پیام های ایرانه !
بعد هم به عنوان راه حل مشکل ساختن فیلم های 300 ای در ایران گفت که "گرایش را باید درست کرد. مثلا در داستان یک زن خطاکار، اگر گرایش با همذات پنداری با زن باشد گرایش منفی است. اما اگر گرایش با خانواده ای باشد که از حضور زن خطاکار در رنج و مشکل است، این گرایش مثبت است." با این حساب بهترین جواب پاک کردن صورت مساله است و نباید به دلایل و مشکلات چنین زنانی پرداخت و باید تنها گفت که از بد بودن زن گفت و اینکه داره همه رو اذیت می کنه ! و نباید مثلا بگیم که چرا اینجوری شده.
اصلا ایشون عقیده داشتن که بهتره از مشکلات اجتماعی یا سیاسی یا عقیدتی یا هر نوع مشکل دیگه ای حرفی نزنیم چون اون وقت داریم می گیم ایران یه مشکلی داره که این خودش توهین به ایران و ایرانیه ! باید فقط گل و بلبل نشون داد و مردم همیشه در صحنه و زیبایی کشور پهناور خودمون رو !
حالا این سوال هست که ایشون چطور با چنین عقیده ای برای آقای احمدی نژاد فیلم تبلیغاتی ساخته و گفته ایشون می خواد بیاد مملکت رو درست کنه ؟ مگه نه اینکه ما تو این مملکت هیچ مشکلی نداریم، بیاد چی رو درست کنه پس ؟ و تازه تو برنامه از حماسه سوم تیر (انتخابات ریاست جمهوری) یاد کرد و گفت که من فیلم تبلیغاتی نساختم، فیلم حقیقت گرا برای آقای احمدی نژاد ساختم ! بازم خوبه نگفت فیلم معناگرا ساختم !
درباره اخراجی ها هم گفت که "می تواند نقطه شروعی برای توسعه و ارتقاء سینمای ایران شود" !!! من هیچی نگم بهتره ! گفت "چون نسبت به هیچ رزمنده ای نگاه منفی نمی شود خوب است ولی در فیلم هایی به رزمنده و جنگ نیش زده شده است" و درباره لیلی با من است هم گفت که در جاهایی به شخصیت رزمنده نیش زده، مثلا شخصیت با بازی آقای عزیزی. لابد چون اون آقای عزیزی علاقمند به جبهه، به اندازه شخصیت پرستویی حول و عجله دویدن به خط اول جبهه رو نداشت و می گفت که بریم کار خودمون رو بکنیم و اینقدر با حول و ولع تو جبهه ندوویم، اگه شد جلوتر هم میریم. این یعنی نیش به رزمنده !!
درباره آژانس شیشه ای هم گفت که دود موتور سوار ها آدم رو خفه نمی کنه اتفاقا اگه بری پیششون می بینی که خیلی هم آدمای باحال و با صفایی هستن فقط شاید اشتباه کنن. تازه احتمالا از شخصیت اصلی آژانس (حاج کاظم) هم بهترن !!!!
این جملات رو هم عینا نقل می کنم که کلی لذت ببریم !
درباره مسعود کیمیایی گفت : "حیف شد که نتونست به حقیقت انقلاب نزدیکه بشه، واقعا حیف شد" !!
درباره داریوش مهرجویی : "فیلم گاو رو امام پسندید." فقط همین !
درباره مسعود ده نمکی : "تازه عملیات شروع شده، بهش می گم به عملیات های بزرگتر فکر کنه" !!

Saturday, April 28, 2007

از تکذیب تا تهمت و برخورد


این جریان برخورد با بدحجابی موقع انتخابات ریاست جمهوری عنوان شد و اون موقع رئیس جمهور فعلی با تکذیب چنین سخنانی (که حالا معلوم شده گویا تنها برای جذب آراء بوده) گفت که قصد نداره با پوشش مردم برخورد کنه و به قول خودش این چند تار مو یا لباس و پوشش جوانان که مشکل مملکت ما نیست ! بعد از این حرف ها (و به نظر من دروغ ها)، موجی از اعتراض به پوشش از طرف عده ای شکل گرفت و بعد با شکل تظاهرات و چه و چه عنوان شد و بعد در جاهایی اعمالی انجام گرفت و بعد به برنامه های تلویزیونی در قالب گفت و گو با جوانان رسید که به وضوح سعی در نازیبا نشان دادن چنین پوشش هایی داشت و به طور مستقیم از پوشش فعلی جامعه انتقاد شد و بعد به مصوباتی در مجلس و مطرح شدن پوشش اسلامی و ... انجامید تا حال که به برخورد نیروی انتظامی با مردم رسیده و مطمئنا اینها همه شروع اتفاقاتی بیش نیستند و حتما برنامه هایی هست، وگرنه چنین برنامه ریزی زیرکانه ای تا به اینجا (از تکذیب تا صحبت و نمایشگاه و مصوبه و برخورد) نمی تونه همینجوری و بی هماهنگی اتفاق افتاده باشه ...
یادمه که در برنامه های گفت و گو با جوانان در ابتدا با محافظه کاری سعی در این بود که عنوان بشه پوشش اسلامی پوشش خوبیه و بهتر از پوششیه که غرب به ما دیکته می کنه و بیشتر هم حرف بر سر کارخانجات تولید داخلی و پوشش ایرانی و داخلی بود تا بر سر نوع و میزان حجاب ولی حالا فرق کرده مثلا دیروز در برنامه گفت و گویی از این قبیل با جوانان، مدل حرف ها عوض شده بود و بر سر این بود که پوشش فعلی جوانان مغایر با عرف جامعه و زشت است و حتی این پوشش به نوعی مستهجن و تایید کننده فساد است !! تا جاییکه مجری گفت که پوشش غیر چادر از نظر اون نمی تونه حجاب رو رعایت کنه و اینکه دختران و زنان با پوشش غیر چادر و دارای آرایش در واقع از پسران ناسالم و فاسد دعوت می کنن تا اون ها رو سوار ماشین های خودشون کنن !!!!!! و حتی اگه در واقع این رو هم نخوان با چنین پوششی معلومه که همه فکر می کنن اونا حاضرن راحت سوار ماشین هر کسی بشن ! خب تقریبا این مجریه داشت می گفت که اگه آرایش داری و چادر یا حجاب سفت و سخت (و بدون یک تار مو بیرون افتاده) نداری به معنی اینه که منتظر هستی که یه پسری بیاد ازت قیمت بپرسه !!! ببین که اگه کسی هیچی نگه وقاحتشون می تونه تا کجا بکشه و چه چیزهایی رو بیشرمانه ادعا کنن ! (چون دیگه داشت حالم بهم می خورد بقیه برنامه یا مثلا گفت و گو رو ندیدم)
تازه شنیدم که تو تلویزیون یکی داشت میگفت تو نظرسنجی که از مردم شده 87% مردم با این طرح موافقن، البته اسمش رو به عنوان امنیت اجتماعی مطرح میکنن و با مواد مخدر و چاقو کشی و اعتیاد و آدم کشی و دزدی و این کارها قاطی می کنن که یادمون بره قسمت های دیگه ش چی بوده !
اولا که از کی تا حالا برای مبارزه با چاقو کشی و دزدی و اعتیاد از مردم نظر می پرسن که اینا اومدن پرسیدن و مثلا اگه مردم بگن نه، اینا هم می خوان با قتل و چاقو کشی و اعتیاد مبارزه نکن !!! و از کی تا حالا بد لباسی (که درست تعریف هم نشده و سابقا فقط می گفتن زشته) مثل چاقو کشی و قتل و اعتیاد جرم به حساب میاد ؟
دوما تو کدوم نظرسنجی ؟ من که ندیدم جایی اعلام بشه دارن نظرسنجی می کنن ! اگه قراره نظر سنجی بشه می تونن بذارن همه بیان حرفشون رو بزنن یا یه راهپیمایی کنن یا یه نگاهی به مضامین مفاد حقوق بشر بندازن که ببینن پوشش مردم اجباریه یا اختیاری ؟ 87% ؟!!! نکنه 87% از مردم حاضر در نماز جمعه اخیر ؟! تازه حتی به سختی هم اگه تصور کنیم تمام اونها موافق باشن باز هم فقط درصد کوچیکی از مردم ایران هستن، هرچند که خیلی احمقانه س اگه فکر کنیم فقط خواسته عده ای از مردم باعث چنین اتفاقاتی شده باشه چون تا جایی که من دیدم زیاد شده که مردم چیزی بخوان که هیچ وقت نه کسی بشنوه و نه بهش عمل کنه.

Wednesday, April 25, 2007

آن بعدازظهر


تا غروب چند ساعتي باقي بود.
دانشجو ها دور حوض و روي نيمكت ها يكي يكي و گروهي نشسته بودن، چاي مي خوردن و گپ مي زدن. من هم روي يكي از اين نيمكت ها نشسته بودم و همراه با خوردن چاي و كيك به اونايي كه گاه گاه از اطرافم رد مي شدند نگاه مي كردم. نيمكت خالي روبروي من زير درخت تازه سبز شده و جووني بود كه با برگ هاي سبزش رسيدن بهار رو يادآوري مي كرد. چند تا گربه هم اين ور و اون ور نشسته بودن و خيره به آدم هاي اطراف نگاه مي كردن.
بچه ها كم كم بلند ميشن، چاي خورده و كيك نيم خورده رو رها مي كنن و آروم آروم اونجا رو ترك مي كنن. چاي من هم تقريبا به آخرش رسيده، دو نفر در حال صحبت از كنارم رد ميشن، سرم رو بلند مي كنم و دور شدن اون ها رو مي بينم، بعد به برگ هاي سبز درخت بالاي نيمكت نگاه مي كنم، دو خط سفيد تو آسمون ديده ميشن كه حواسم بهشون جلب ميشه، آروم آروم ميان و از بالاي سر ما رد ميشن، نور خورشيد از بدنه هواپيماها منعكس ميشه، سرم رو پايين ميارم، به بچه ها نگاه مي كنم، كسي سرش بالا نيست، همه تمام حواسشون متوجه اطرافيان خودشونه يا به حرف زدن مشغولن ... دو تا هواپيما از بالاي سر ما گذشتن، مي خواستم بلند شم و به همه نشونشون بدم و بگم ببينين ! ببينين ! اون دو تا خط موازي و طولاني و سفيد از دور كم كم محو ميشن، بي اينكه كسي نگاهي به اون ها بندازه، در سكوت و بي توجهي.
دوباره يه نگاه به برگ هاي سبز بهاري درخت ميندازم و به آسمون بي ابر پشتش، مثل رنگ زمينه يه عكس.
به خودي خودش اتفاق زياد مهمي نيست، نادر هم نيست، از اين منظره ها زياد پيش مياد، بستگي به حال خودت داره، گاهي با ديدن همين منظره به ظاهر ساده خوشحال ميشي انگار اتفاق كميابي رخ داده، ولي چيزي كه زياده از اين اتفاقات روزمره، عادي و معموليه. اين خودتي كه با تمركز روي يكي از اين ها از اون يه معجزه درست مي كني. معجزه اي كه فكر مي كني شايد فقط براي تو از آسمون نزول كرده باشه، و چند لحظه بعد حتي خودت هم ميدوني كه اينطور نبوده، مثل هم زمان رسيدن تو و يه نفر ديگه به تقاطع ... به همين سادگي، و بي اهميتي.

Sunday, April 22, 2007

سخني در باب معماري


معماري ، شما و من : زيگفريد گيديون
Sigfried Giedion : Architecture, You and Me

من اين كتاب را چند روز پيش خواندم، گرچه تمام مطالب مطرح شده را دريافت نكردم، كه نمي دانم مشكل از ترجمه سخت كتاب بود يا فهم ناقص من يا احتمالا هر دو، با اينحال خواندن آن برايم جذاب بود و در خلال خواندن كتاب مفاهيم، ايده ها و تصاويري بر من روشن شد كه خود به قدر كافي ارزش وقت گذاشتني اينچنين را داشت، در جاهايي نيز ايده و هدفي از معماري و هنر بروز ميداد تا شايد فانوس كوچكي باشد براي من بيخبر از همه جا ... بهر حال مثل برخي كتاب هاي ديگر باعث افزايش علاقه من به معماري شد ...

"معماري را نمي توان به ساختمانهايي كه بر پا شده اند محدود ساخت. معماري جزئي از زندگي، و معماري جزئي از هنر است. به عنوان جزئي از زندگي بيش از هر فرم ديگر هنر بستگي به اراده ي مردم و تمايلي دارد كه آنها براي ديدن يا نديدن ظهور يك طرح ابراز مي دارند. در معماري، معيار ارزشهاي مشتري، چون معيارهاي سازنده مهم است.اگر در زماني كه پارتنون، پانتئون، كارتر و سن پيتر ساخته شدند، سليقه ي كساني كه دستور ساختمان بناهاي عمومي را صادر ميكردند چون امروز ضعيف و پست بود، هرگز هيچ يك از اين ساختمان ها صورت تحقق به خود نميگرفت. آنها، هريك از آنها، آزمايشهاي جسورانه اي هستند."

Saturday, April 21, 2007

نون و پنیر و مبارزه فرهنگی


اول اینکه برای کسی که سفر استانی رئیس جمهور به استان فارس رو برنامه ریزی کرده باید درود فرستاد، چون چند روز پیش که اخبار داشت برنامه سفر رو اعلام می کرد، گفت آقای رئیس جمهور به استان فارس میرن از چند جا دیدن می کنن و بعد برای روز ارتش به تهران بر میگردن، بعد به استان فارس بر میگردن و باز بعد از چند بازدید برای کار دیگه ای به استان هرمزگان میرن و بعد دوباره به استان فارس بر میگردن که از بقیه جاها دیدن کنن ! این دیگه تو برنامه ریزی کردن یه شاهکاره، حالا باز امیدوارم که این برنامه رو عوض کرده باشن و تو سفر استانی اینطور عمل نشده باشه، گرچه چشم من که آب نمیخوره. فعلا هم کاری با ولخرجی های دیگه ریاست محترم جمهور ندارم (مثل خبر پرواز هفتگی به آمریکای لاتین) ولی همین که باز صبحانه رو نون پنیر میخوره دلمو شاد میکنه!

و دوم هم اینکه بعد از نماز جمعه این هفته ملت یه راهپیمایی کردن برای جلوگیری از تهاجم فرهنگی و مقابله با بدحجابی، حالا کاری ندارم که این قضیه تهاجم فرهنگی رو دیگه اینقدر شنیدیم که داره حالمون بهم میخوره .. خوبه دیگه برای سوژه ها و موضوعات سفارشی حکومت مردم میتونن راهپیمایی کنن اما به تجمعات مردمی دیگه در اعتراض به مسائل اجتماعی اقتصادی یا حقوقی تهمت براندازی نظام و .. زده میشه. اگه یه عده این حق رو دارن که برای مقابله با بدحجابی راهپیمایی کنن پس حداقل عدالت اینطور ایجاب می کنه که به کسانی که نمی خوان با بدحجابی مقابله بشه (من که هنوز دقیقا نمیدونم بدحجابی چیه !! یعنی یه جور حجابه که یکی خوشش نمیاد ؟ یعنی اینکه حجاب می کنن اما بده ؟!) یا اونایی که اصلا اعتقاد دارن که حجاب باید در مملکت آزاد باشه نه اجباری (که به نظر تفکر درستتری میاد، با توجه به اینکه ما هی ادعا می کنیم تو فرانسه آزاد باید اجازه حجاب به همه داده بشه مثل مملکت آزاد ما لابد !!) هم حق راهپیمایی و اعلام نظر داده بشه ! حداقل اینه که من که میخوام بگم حجاب باید آزاد باشه نه به زور، بتونم برم تو خیابون تو یه راهپیمایی اینو اعلام کنم. یا اگه هم دوست دارم بگم که اصلا حجاب چیز بدیه و من ازش خوشم نمیاد (!) مثل اونایی که آزادن بگن از بی حجاب و بد حجاب بدشون میاد بتونم برم بیرون اینو بگم ... حداقل البته !

Tuesday, April 17, 2007

خنده در تاریکی

وارنینگ که اینجا هم آخر داستان گفته خواهد شد !

خنده در تاریکی داستان سقوط است، سقوط. سقوطی آگاهانه.
داستان سقوط یک انسان با جزئیات کامل، و چه شروعی بهتر از این ...
«روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی می کرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود. یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد. عشق ورزید. مورد بی مهری قرار گرفت، و زندگی اش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.
این کل داستان است و اگر در نقل آن لذت و منفعت مادی نبود همین جا رهایش می کردیم. گرچه چکیده زندگی انسان را می توان بر سنگ قبری پوشیده از خزه جا داد، نقل جزئیات همواره لطفی دیگر دارد.»
داستانی که می تواند در یک خط گفته شود، اما جزئیات چیز دیگریست.


داستانی درباره خیانت و عشق. گرچه همیشه اول عشق می آید و پس از آن خیانت، ولی من خیانت را اول می آورم که این داستان بیشتر از عشق، به شرح جزئیات یک یا دو خیانت می پردازد. خیانت هایی که به ظاهر ناشی از عشق و در واقع از شرارت و فریب پدید آمده اند، از کوری، سادگی و حس عمیق اعتماد.
آلبینوس پیر حتی با چشمان باز آنچنان کور بود که برای نویسنده چاره ای نگذاشت جز اینکه در انتهای داستان این نابینایی او را با تمام قدرت به نمایش بگذارد، و او را در تاریکی رها کند. آلبینوس که با چشمان سالم خود نمی توانست ببیند پس همان بهتر که در عمق این ارتباط کور خود ساخته بیشتر غرق شود.


داستانی درباره شرارت و فریب. مارگو و رکس با پیوندی نادیدنی به هم علاقمند می شوند و رکس که به گفته خودش از هیچ زنی خوشش نمی آید عاشق مارگو می شود و این پیوند روحانی بین این دو شاید چیزی جز همان شرارت شعله ور درون آن ها نباشد، چه هر دو و مخصوصا رکس با تمام قدرت از این نیرو استفاده می کنند. جاییکه رکس حتی در شغل و زندگی حرفه ای با این شرارت آمیخته شده است «بچه که بود روی موش های زنده نفت می ریخت، آتش شان می زد و می ایستاد به تماشای آن ها که چند ثانیه ای مثل شهاب ثاقب این طرف و آن طرف می دویدند ...» با بزرگتر شدن آزارهایش را به طریقی عمیق تر و بر انسان ها اعمال می کند، با کشیدن کاریکاتور «بنا بر برداشت رکس، هنر کاریکاتور مبتنی بود بر تقابل خشونت از یک سو و ساده دلی از سوی دیگر ..»
اوج این چنین شرارت هایی در هماهنگی و همکاری با مارگو و بر علیه آلبینوس بکار می رود تا او را تا پایین ترین حد سقوط مورد آزار و مضحکه قرار دهند.
حتی نزول این دو بلای آسمانی (مارگو و رکس که پیشتر با هم پیوندی نیز داشته اند) بر آلبینوس، همزمان رخ می دهد. زمانیکه رکس شروع به نامه نگاری به آلبینوس می کند همزمان با اولین ملاقات های آلبینوس و مارگو ست. و مارگو که دختر بچه ای بیش نیست نیز به سادگی اسیر رکس می شود و با پیوند به یکدیگر قدرتی دو چندان بر علیه آلبینوس پیر و ساده می یابند. قدرتی در برابر سلاح خنده آور آلبینوس که ساده دلی و اعتماد است. در تاریکی که حقایق پنهان می شوند و چشم ها چیزی را می بینند که بدنبال آن می گردند.
و چه تصویر جذاب، قوی و هولناکی است وقتی که رکس برهنه و عریان در برابر چشمان تاریک آلبینوس می ایستد، بر روی او خم می شود و با یک علف او را لمس می کند و از اعماق به او می خندد. آلبینوس در برابر هیچ نمی بیند و تنها فکر می کند که باید مگسی را از روی صورت بپراند، مگسی که در حقیقت زندگی او را نابود کرده است.


توصیه می کنم : "خنده در تاریکی" ولادیمیر ناباکوف

Sunday, April 15, 2007

محسن نامجو - زلف بر باد





محسن نامجو - زلف بر باد

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

...

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را

...

Wednesday, April 11, 2007

کرانه

از 15 تا 600


1) آدم یه جا از رافت و عفو اسلامی و ایرانی میشنوه و جای دیگه میبینه که چطوری با ملت رفتار میشه! از بازداشت کسانی که رفتن برای احقاق حق خودشون امضاء جمع کنن میشنوم و از طرف دیگه میبینم که در یک مراسم مجلل متجاوزین به خاک ایران برای رفتن به کشور خودشون بدرقه میشن.. اینور برای آزادی چند فعال سیاسی این همه ضمانت خواسته میشه و اونور سربازان انگلیسی سوغات بدست راهی خونه میشن ! اینور از اجتماع زنان با چماق و اسپری پذیرایی میشه و اونور از 15 سرباز با چای شیرین و کت و شلوار نو پذیرایی میشه ! اینور وضعیت زندان های ما معلوم نیست و اونطرف بگو بخند هست و میز پینگ پنگ ! اینور بی محاکمه و قبل از عمل، اتهام اقدام بر علیه امنیت ملی زده میشه و اونور پس از عمل و حتی بی محاکمه مجرمان به حکم عفو مفتخر میشن ! اینور کسانی بازداشت میشن که روزی برای انقلاب مبارزه کرده بودن (یادش بخیر !) و اونور کسانی آزاد میشن که.... و البته همه این ها نشان اقتدار ماست. حضور رئیس جمهور و وزیران برای بدرقه سربازان انگلیسی و شادی و خوشحالی بدون شک از اقتدار ما حکایت میکنه، و دستگیری و بازداشت مردم و دانشجویان هم حتما اقتدار ما رو نشون میده، پس زنده باد اقتدار دولتی و حکومتی. زنده باد اقتدار هیئت بلندپایه دولتی در بدرقه سربازان بلندپایه انگلیسی. زنده باد اقتدار در سرکوب کردن اجتماع زنان و دانشجویان. شکی نیست که دانشجو تنها همان است که در مقابل سفارت انگلیس شعار بدهد و حلقه هسته ای تشکیل دهد و زن هم همان است که در خانه بنشیند و پستان در دهان کودکش بگذارد و بقیه اش هیچ نیست الا تصورات یک ذهن بیمار !

2) خبر دیشب خیلی باحال بود. بچه ها و دانش آموزان وظیفه دارند در خانه به والدین خود درباره سلامت اجتماعی و رانندگی تذکر دهند و به گفته یکی از بچه ها حتی این وظیفه را نیز دارند که در انجام فرایض دینی و مثلا خواندن نماز به والدین خود متذکر شوند ! نمیدونم چرا یاد کتاب 1984 افتادم که کودکان رفتار غیرهمگون والدین خود را گزارش می دادند و والدین خود را دستگیر می کردند. البته این کجا و آن کجا ! اما وقتی هنوز در این مملکت نمیشود درست و حسابی از حقوق کودکان در خانه و خانواده دفاع کرد و فرزندان هیچ پناهگاه امنی برای شکایت از والدین خود در حمایت از خود ندارند، این خبر تذکر بچه ها درباره رانندگی و سلامت و نماز به والدین، به نظرم خیلی مسخره و خنده دار رسید ! در جایی که زن نتونه به هوو گرفتن شوهر خود و چنین مسائلی اعتراض کنه، چگونه فرزند قراره والدین رو از انجام دیگر تخلفات باز داره ؟!

3) دیشب داشت یه فیلم مزخرف نشون میداد. هرچقدر سعی کردم تماشا کنمش و حداقل برای فحش دادن و مسخره کردن و ایراد گرفتن به دیدنش ادامه بدم نتونستم و بعد از پنج دقیقه تلویزیون رو خاموش کردم. نمیدونم اصلا تهیه کننده و کارگردان چطور روشون شده اینو بسازن و تلویزیون هم که قربونش برم دیگه ما رو عادت داده به دیدن این چرندیات.. برای حرف زدن بیشتر از این فیلم باید کفاره بدم !

4) پریشب شبکه تهران مسعود ده نمکی رو آورده بود تو یه برنامه شبانه زنده، من فیلم اخراجی ها رو ندیدم ترجیح هم میدم تو سینما نبینمش. میخوام از این گفتگوی جالب تلویزیونی نکاتی رو ذکر کنم (البته بگم که کاملا خالی از لطفه !)
از یه چیزهایی میگذرم، مثلا اینکه مجری اول برنامه گفت میگن آقای ده نمکی خیلی تنده و زود عصبانی میشه، ده نمکی هم لطف فرمود و گفت من فقط در برابر قدرتمندان عصبانی میشم و می ایستم و مقابله می کنم !! اما با ضعیف ها کاری ندارم و خلاصه اینکه هم باحالم هم حضرت علی هستم هم آخر لوت و بامرام و اینا هستم ! آخر برنامه هم مجری گفت که آقای ده نمکی اصلا هم تند نیست و خیلی خوبه و ماهه و اینکه از امشب دیگه جزو طرفداران فیلم اخراجی ها شده !! و لابد عاشق و شیفته مسعود ده نمکی !!
مجری برنامه گفت ده نمکی تازه از مسکو اومده که اکران فیلمش در اونجا بوده و اظهار تعجب کرد که کارگردان یک فیلم دنبال کار اکران و نمایش فیلمشه و گفت تا حالا ندیده یک کارگردان دنبال چنین کاری باشه و این کار تهیه کننده س. ده نمکی هم در ادامه فرمود که همه این فیلم رو از خودشون میدونن و حتی بازیگر ها هم برای نمایش فیلم به شهر ها میرن و کنار مردم میشینن !! احتمالا مجری خیلی کور بوده که تا حالا ندیده کارگردان های این مملکت برای نمایش و اکران فیلمشون چقدر جون می کنن و اینکه حضور بازیگر ها و کارگردان ها در نمایش فیلم اتفاق نادر و کمیاب و بی مانندی نیست. فقط این مسعود ده نمکیه که اینکارو می کنه ؟؟ بابا ایول !!
بعد آقای ده نمکی لطف فرمود و گفت که سفیر ایران در مسکو گفته از قبل از انقلاب تابحال ندیده که این همه ایرانی تو مسکو یه جا جمع بشن (!!!!) که برای دیدن فیلم ده نمکی اومدن ! من نمیدونم این چه سفیریه که سی سال تو روسیه بوده و کاملا هم این سی سال رو یادشه !! تازه این فیلم اخراجی ها رو غیر از ایرانی ها چه کسی قرار بوده و میتونسته ببینه مگه ؟!
یه قسمت از فیلم رو نشون دادن، اکبر عبدی با لهجه ترکی در جواب سوالی درباره نماز جمعه میگه ترافیک بود و ساعت سه بعد از ظهر رسیدیم نماز جمعه بسته بود گفتن برین شنبه بیاین !! هه هه هه !!! خندیدیم ! جای جوک ترکی وسط فیلم دفاع مقدس خالی بود که حالا دیگه خالی نیست ! عجیبه که یه کاریکاتور تو یه روزنامه میره و همه داد و بیداد راه میندازن و فریاد تحریک قومی سر میدن اما اگه تو فیلم آقای ده نمکی یه جوک ترکی گفته بشه و همه هم تو صحنه کر و کر و بلند بلند به قیافه جدی اکبر عبدی قهقهه سر بدن، تو تلویزیون هم نشون داده میشه و همه مون خوشحال و خندانیم. و این میشه یه فیلم با مضمون دفاع مقدس با زبان طنز !!
و مزخرفترین قسمت هم جایی بود که به سبک برنامه صندلی داغ مهمان برنامه یاد خاطراتی میافته (اینجا خاطرات دفاع مقدس) و در غم اون اشک هایش سرازیر میشه ! آقای ده نمکی یه خورده درباره جبهه حرف میزنه و یهو حالت غم و غصه ایشون رو در بر میگیره و دست روی صورت میذاره و ما باید این حرکت رو به معنی غم و اندوه فراوان و گریه و اشک و آه و این جور چیزا تعبیر میکردیم، گویا !!
بلافاصله مجری اعلام میکنه که آهنگی رو آماده پخش کردن که آقای ده نمکی بشنوه و نظرش رو بده (یه آهنگ خوراک این صحنه!) و بدون بردن نام آهنگساز، آهنگ از کرخه تا راین رو پخش کردن (البته نه اون ورژنی که حسابی غمناکه) ولی بهر حال ما باید زوم روی صورت آقای ده نمکی رو تحمل کنیم که مثلا ناراحت تشریف دارن و از زیر انگشت هایی که روی صورت گرفتن چشم هاشون (که مثل کویر خشکه !) رو اینور و اونور می چرخونن مثل یه بازیگر ناشی که منتظر دستور کارگردان و عوامل پشت صحنه س ! البته غیر از چشم در هیچ جای دیگه ی چهره ایشون هم هیچ اثری از هیچ غصه ای ندیدم ! و بلافاصله بعد از پایان آهنگ هم به ادامه دفاع از فیلم خودش پرداخت (که لابد بخاطر مطالعات روانشناختی ما باید تحت تاثیر این جو غمناک حق رو به ایشون داده باشیم).. عیب نداره البته، تقصیر ایشون که نیست، احتمالا قبلا باهاش هماهنگ نکرده بودن که چطوری باید ناراحت بشه و غصه روزهای جنگ رو بخوره !
آخر هم که کلی شکایت از قصه همیگشی قاچاق (!!!) فیلم کرد و اینکه طبق معمول دست هایی در کاره که فیلمش نتونه به میزان افسانه ای (!!) فروش فیلم در ایران برسه. از اینکه دست هایی در کاره میگذرم چون از وقتی که خودم رو شناختم یادم میاد که همیشه تو این مملکت دست هایی تو کار همه چیز بوده !! فقط نمیدونم این دست ها کجان (؟) که اولین فیلم ایشون راحت تو جشنواره شرکت میکنه و فیلم کارگردانی با جوایز بین المللی هنوز نمیتونه مجوز حضور در جشنواره رو بگیره و بعد اخراجی ها یه ماه بعد از جشنواره در بهترین زمان در عید اکران میشه، با کلی حواشی و تبلیغات تلویزیونی و حتی حضور در تلویزیون و مصاحبه و فرصت دفاع از فیلم در هنگام اکران و اونم توی تلویزیون با این همه مخاطب (که واسه کمتر کسی این شانس پیش میاد). نمیدونم یه کارگردان دیگه از این بیشتر چی ممکنه بخواد ؟ تازه باز خوبه مثل فیلم مارمولک جلوی اکرانش گرفته نشد (!!!) و البته حالا دیگه کپی هر فیلم در پیتی هم همه جا پیدا میشه چه برسه به فیلم ایشون که قراره فروش اساطیری داشته باشه ! به قول خودش هالیوود اومده 300 ساخته من هم 600 ساختم ! نمیدونم چی میشه از این حرف برداشت کرد، لابد خواسته بگه من دوبل ایران رو ضایع کردم !!

Tuesday, April 10, 2007

1984 - میرا


مقایسه ای کوتاه از 1984 (جورج اورول) و میرا (کریستوفر فرانک)

پیش آگاهی ، اخطار یا همون وارنینگ !! در این مقایسه به مطالب پایانی دو کتاب اشاره می شود !

رمان میرا در مقایسه با 1984، از ایجاز و گزیده گویی برخوردار است، مختصرو مفید تر، با احساس تر، همراه کننده تر حتی واقعی تر و جذاب تر بنظر میرسد.

میرا با انتخاب نگاه و زبان اول شخص و خاطره گویی به یکدستی و روانی بیشتری نسبت به 1984 دست یافته که در 1984 با تغییر وضعیت های داستان از ذهن شخص به راوی از همراهی خواننده کاسته شده است. نیز میرا تمرکز بیشتری بر یک موضوع پیدا کرده و از این جهت با دقت و قدرت و باور پذیری بیشتر با موضوع برخورد می کند. در عوض 1984 به گونه ای سعی در توجیح تمام امور و توعی جهان شمولی دست زده که هم از همذات پنداری کم کرده و هم ذهن خواننده را به این سو و آن سو منحرف می کند.

در میرا قهرمان داستان واقعا تا حدی قهرمان است و برخلاف 1984 که گویی یک فرد عادی به طور تصادفی وارد داستان می شود و انتظارات ما را از یک قهرمان برآورده نمی کند و همین باز از نزدیکی خواننده کم می کند. (گرچه این احتمال وجود دارد که شکستن روحیه و حس قهرمانی در 1984 به طور عمدی و برای بیشتر نمایان کردن وضعیت تراژیک اجتماع باشد.)

یکی از مشکلات من با 1984 این بود که انگار نویسنده به شکلی سادیستی قصد آزار خواننده را دارد و به شدت به او حمله می کند و تمام تصورات قبلی او را نابود کرده و حتی ذره ای سفیدی بر جای نمی گذارد. مخصوصا در اواخر کتاب با بیان شکنجه ها این امر نمایان تر نیز می شود. در میرا با تمام سیاهی ها امیدی بر جای می ماند و در کنار این ها در طول داستان احساس خواننده به نحو موثری در روند داستان شکل می گیرد و با داستان پیش می رود. نیز نویسنده میرا در برابر زیاده واقعیت نمایی 1984، با دور شدن از فضای واقعیت صرف بیشتر به واقعی جلوه دادن آن کمک کرده است.

اما با این همه یک چیز را نمی توان نادیده گرفت، تلاش و سعی اورول در ترسیم دنیایی سیاه و فاقد هر امید، تا جاییکه قهرمان داستان نیز در انتها تسلیم می شود و هیچ چیز برایش باقی نمی ماند حتی عمیق ترین احساسات و ارزشمند ترین وفاداری ها، به این شکل است که عمق فاجعه در دنیای ساخته شده در 1984 به وضوح بیان می گردد و تمام آرزوها ، امید ها و تصورات واهی از آینده ای روشن محو می شود. حتی عشق نیز از بین رفتنی است. هیچ .. هیچ کورسوی امیدی برای خواننده باقی نمی ماند و ترس و نگرانی از پدیدار شدن چنین دنیایی عمیق تر می شود و با ضربه ای کار را تمام شده اعلام می کند، پایان دنیا !

Tuesday, April 03, 2007

بازگشته از تعطیلات نوروزی


ساعت سه و بیست و هفت دقیقه و بیست و شش ثانیه بامداد، وقتی که سال تحویل شد و تیک تیک های شمارش معکوس قطع شد و نوای همیشگی لحظه تحویل از تلویزیون نواخته شد، من نشسته بودم با یک کتاب باز جلوی روم، در حال خوندن ... و برای اولین بار لحظه تحویل سال در کنار خانواده نبودم. نمیدونم، با این حساب لابد تا آخر سال به کتاب خوندن مشغول میشم و از خانواده دور !

اینم یه جور بهانه و مقدمه چینیه تا آخرش بگم سال نو مبارک !