Tuesday, April 10, 2007

1984 - میرا


مقایسه ای کوتاه از 1984 (جورج اورول) و میرا (کریستوفر فرانک)

پیش آگاهی ، اخطار یا همون وارنینگ !! در این مقایسه به مطالب پایانی دو کتاب اشاره می شود !

رمان میرا در مقایسه با 1984، از ایجاز و گزیده گویی برخوردار است، مختصرو مفید تر، با احساس تر، همراه کننده تر حتی واقعی تر و جذاب تر بنظر میرسد.

میرا با انتخاب نگاه و زبان اول شخص و خاطره گویی به یکدستی و روانی بیشتری نسبت به 1984 دست یافته که در 1984 با تغییر وضعیت های داستان از ذهن شخص به راوی از همراهی خواننده کاسته شده است. نیز میرا تمرکز بیشتری بر یک موضوع پیدا کرده و از این جهت با دقت و قدرت و باور پذیری بیشتر با موضوع برخورد می کند. در عوض 1984 به گونه ای سعی در توجیح تمام امور و توعی جهان شمولی دست زده که هم از همذات پنداری کم کرده و هم ذهن خواننده را به این سو و آن سو منحرف می کند.

در میرا قهرمان داستان واقعا تا حدی قهرمان است و برخلاف 1984 که گویی یک فرد عادی به طور تصادفی وارد داستان می شود و انتظارات ما را از یک قهرمان برآورده نمی کند و همین باز از نزدیکی خواننده کم می کند. (گرچه این احتمال وجود دارد که شکستن روحیه و حس قهرمانی در 1984 به طور عمدی و برای بیشتر نمایان کردن وضعیت تراژیک اجتماع باشد.)

یکی از مشکلات من با 1984 این بود که انگار نویسنده به شکلی سادیستی قصد آزار خواننده را دارد و به شدت به او حمله می کند و تمام تصورات قبلی او را نابود کرده و حتی ذره ای سفیدی بر جای نمی گذارد. مخصوصا در اواخر کتاب با بیان شکنجه ها این امر نمایان تر نیز می شود. در میرا با تمام سیاهی ها امیدی بر جای می ماند و در کنار این ها در طول داستان احساس خواننده به نحو موثری در روند داستان شکل می گیرد و با داستان پیش می رود. نیز نویسنده میرا در برابر زیاده واقعیت نمایی 1984، با دور شدن از فضای واقعیت صرف بیشتر به واقعی جلوه دادن آن کمک کرده است.

اما با این همه یک چیز را نمی توان نادیده گرفت، تلاش و سعی اورول در ترسیم دنیایی سیاه و فاقد هر امید، تا جاییکه قهرمان داستان نیز در انتها تسلیم می شود و هیچ چیز برایش باقی نمی ماند حتی عمیق ترین احساسات و ارزشمند ترین وفاداری ها، به این شکل است که عمق فاجعه در دنیای ساخته شده در 1984 به وضوح بیان می گردد و تمام آرزوها ، امید ها و تصورات واهی از آینده ای روشن محو می شود. حتی عشق نیز از بین رفتنی است. هیچ .. هیچ کورسوی امیدی برای خواننده باقی نمی ماند و ترس و نگرانی از پدیدار شدن چنین دنیایی عمیق تر می شود و با ضربه ای کار را تمام شده اعلام می کند، پایان دنیا !

5 comments:

Anonymous said...

moghayeseye kootahet jame o jaleb bood:)dar 1984 khanande va tamame bavaraye ghashnge gozashtash ba ham sarotah mishan!...ye joorai az hamin saro tah shodane khosham oomad.ama hagh ba toe mira jazzab tar bood;).

Anonymous said...

قرار بود یکمی زود تر بیایم و نظر بدهم، امتحانات لعنتی اما مگر میگذارند!
جواب درخور این پست یک پست خواهد بود، اما چون هنوز امتحان دارم، در مورد سبک هیچ چیز نمیگم، اینکه توصیفات، فضاسازی، مختصر بودن و همه اینها چه گونه اند در مقوله سبک جای میگیرند. از اونجایی که فرانک و اورول از لحاظ تبارشناسی سبک به هیچ وجه به هم ربطی ندارند پس من نمیتونم سبکشون رو مقایسه کنم. فرم روایت هم چنان تفاوتی نداره، هیچ پیچیدگی روایی در کار نیست، گرچه زاویه نگاه متفاوته، روایت همچون غذای کودک با قاشق در دهان خواننده گزارده میشه، خواننده بی هیچ تلاشی با روایت آشنا میشه. حالا که میخوام به نکته اصلی حرفم برسم، یکم باید مقدمه بچینم:
وقتی با یک روایت یکصدایی، شما بخوانید تک روایی یا خطی، کوتاه از نوع رمان کوتاه روبرو هستم، حرفی را که متن به من در قالب این فرم تحویل داده است، چه میتواند باشد؟ وجه برانگیزاننده متن در لذت خوانش سوژه تفکر است. تاکید میکنم سوژه به معنای فاعل شناسایی ادراک، و نه ابژه=مفعول متعلق شناخت. منظورم آن است که وجه برانگیزاننده در لذت بردن هدیه چیزیست برای تفکر، که این کاملا در تزاد با ارایه یک ابژه ، ارایه یک نگاه یا نقطه نظر فکر شده به یک مسئله-همان نقطه نظر نویسنده-؛،قرار میگیرد. خودمانیش آن است که ما از ارایه یک ایده برای اندیشیدن خوشمان خواهد آمد و نه پند یا جواب یا پاسخی برای یک مسئله! فرق فرمهای روایی اروپایی منجمله رمان با حکایتهای مثنوی و گلستان ما در همین است. که اینجا پند در قالب عینیتی حاضر برای یک سوژه ارائه میشود. امیدوارم این کاربرد سوژه و ابژه برای اطلاق فرم متعارف موقعیت متصور و راه حل ، که البته نگاه من است، گمراه کننده نباشد. حرفم به سادگی این است که فرم رمان را نمیتوان به این دلیل دوست یا بد داشت که نگاهی که نویسنده به موقعیت متصور خیالی خود دارد چگونه است. رمان به سادگی فراتر از این است. تهوع سارتر را اگر با این دید بخوانیم که او چگونه اگزیستانتیالیستی می اندیشیده است، غیرقابل خواندن میشود، عقاید یک دلقک را اگر با رویکرد ضد فاشیستی،ضد کاتولیکی، ضد بورژوایی بل بخوانیم، چیزی جز عقاید خود را بازخوانی نکرده ایم و....

باز من اومدم خودمونی حرف بزنم، اون وسط جوگیر شدم، بلاگمم همینه به خدا، یه وقت فکر نکنی چه آدم پرطمطراقیه!
شاد باشی

Anonymous said...

یه جمله جا افتاد:
سوژه ارایه شده برای تفکر در 1984 و میرا یکیست، نیست؟

ehsan said...

خب روزبه جان، کامنتت رو خوندم ولی خدایی سخت نوشتی ها !!! :)
من نمیگم که فرانک نخواسته به ما نظرش رو تحمیل کنه یا از این حرفا، با این حرفت هم که سوژه دو کتاب یکیه هم موافقم، گرچه یه فرق هایی هم داره مثلا تو 1984 بیشتر آدم به حکومت دیکتاتوری و سلطه گر و نمایش قدرت برخورد می کنه ولی تو میرا بیشتر از اینکه با حکومت درگیر باشی با جامعه درگیری و نوع نگاه به روابط انسانی...
میخوام بگم تو 1984 یه جوری نقد قدرت مطرح میشه ولی تو میرا یه جوری نقد جامعه مثلا کمونیستی ... فکر کنم اینطور باشه.
البته برای اینکه از نوشته خودم دفاعی هم کرده باشم بگم که در آخر هم عنوان کردم که چیزی که اورول میخواسته بهش برسه تو نوع متنی که نوشته تاثیر گذاشته و اینکه چیزهایی که من گفتم هم به همین مربوط میشه، یعنی خب وقتی خواسته از حکومت بگه و نا امیدی و ... خب حسابی روی همین موضوع کار کرده در حالیکه فرانک بیشتر روی روابط کار کرده و پس نوع متنش هم فرق می کنه....
این هم که خودش دوباره به اندازه یه پست شد !! :))

Anonymous said...

Good post.