Wednesday, May 16, 2007

دریاب


هر روزم به تكرار مي گذرد.
خنده ها و سر تكان دادن هاي روزانه، حال و احوال پرسيدن هاي توقف نيافتني، گفت و گو ها، جر و بحث ها و مسخرگي هاي هميشگي، اين چيزهاي هميشگي تكرار مي شوند و كم كم نسبت به آن ها از هر حسي خالي مي شوم، عادت كرده ام كه با لبخند سلام كنم و با سر تكان دادن بگذرم...
اي كاش روزي اين سقف بشكند.
روزي كه با فرياد بخندم
روزي كه با كلاه بافتني قرمز در خيابان ها بچرخم
روزي كه با فرياد هوار بكشم
روزي كه با يك فنجان چاي داغ در دست به صندلي لم بدهم و در بيخيالي و بيحالي به چشمان آن طرف ميز خيره شوم و هيچ نگويم تا فرا رسيدن لحظه نوشيدن يك جرعه ديگر ...

پ.ن. برای اینکه یه وقت خدانکرده سوءتفاهم نشه، بگم که این نوشته رو خیلی وقت پیش نوشته بودم ...

No comments: