Monday, August 06, 2007

خوردن یک بستنی


دیشب درست وسط خوردن یه بستنی شکلاتی بود، آره درست وقتی یه تیکه از بستنی رو با قاشق تو دهنم گذاشتم این فکر به ذهنم رسید که چقدر سخت و دردناکه، چه ناراحت کننده س که ما هیچی درباره دور و بر و اطرافمون نمی دونیم، یعنی از حقیقت اطرافمون هیچ چی نمی دونیم، هر چیزی می تونه باشه یا اتفاق بیافته و ما نفهمیم که اصلش چی بوده، انگار با چشمان بسته تو یه اتاق غریب زندونی شدیم، بهتره یه جوری خودمون رو از شر این وضعیت خلاص کنیم. مثلا خودمون رو بکشیم تا ببینیم بالاخره بعد از مردن چی میشه بعدش چیه و این حقیقت اصیل چه شکلیه ! الان هم که بستنی رو تا ته خوردم هنوز این فکر تو ذهنمه.

No comments: